سه شنبه است این هفته از همون شنبه خسته بودم. به جز دوشنبه همه روزها با تأخیر رسیدم شرکت خوشحالم که فردا چهارشنبه است. خوشحالم ولی میدونم باز پنج شنبه و جمعه عین برق و باد میگذره. 

بعد از کار امروز رفتم سینما با دوستم فیلم تختی رو دیدم ذهنم هنوز مشغول بهش. سر راه شیر و قارچ خریدم که برای آلنی سوپ شیر بزارم عصر که زنگ زده بودم گفت حالش خوب نیست و علایم سرماخوردگی داره. الان سوپ داره میپزه منم نشستم روی مبل تو پذیرایی به سمت آشپزخونه نگاه میکنم و محو آرامش همین خونه میشم خونه ای که تو این روزهایی که بیرون پر از تنش شده برامون مأمن آرامشه.  عصرها کلید رو که میندازم و در رو باز میکنم یه نفس راحت میکشم که باز ساعتهای طلایی و ناب روزم رسیده که آرامش بگیرم. 

آخر هفته پیش چند نوع غذا درست کردم که طی هفته اذیت نشم و الان کلی غذا مونده چون بیشتر روزها یا خونه نبودیم یا به خاطر برناممون مجبور شدم یه چیز دیگه بپزم. 

جمعه افطاری دعوتیم قبلا ها مهمونی که دعوت می‌شدیم کلی ذوق میکردم میدونین که ما تو تهران به جز دوستامون کسی نیست و مهمونی دعوت شدن هم خیلی راحت نیست اوایل سعی میکردم با مهمون دعوت کردن بتونم این خلا را برای خودم پر کنم بعدها دیدم نه خیلی ها سواستفاده میکنند و ترجیح دادم که دیگه علاقه ام به مهمونی رو کم کنم. سعی میکنم خوش بگذره بهم مهمونی و یه چند ساعتی رو به هیچ چیزی فکر نکنم. ببینم اگه بتونم دوست دارم خودم هم به زودی مهمونی بدم. 

امسال تا اینجا خیلی نتونستیم سفر بریم فقط یه آخر هفته دوتایی رفتیم شمال و یه جا گرفته بودیم عالی بود. بارونی بود هوا و ما تو یه کلبه کوچک رو به دریاچه بودیم صبحش که بیدار شدیم عین بهشت بود به جز اون دیگه هفته های دیگه همش درگیر بودیم. دوست دارم بتونیم بیشتر آخر هفته ها بریم سفر و ریلکس کنیم ولی خب نشده تا الان. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها