سلام به همه

نصف آخرین روز تعطیلات هست. امروز عصر از سفر برگشتیم رفت و برگشت همش نگران بودیم به ترافیک سنگین بخوریم ولی خدا رو شکر خوب بود و خیلی راحت رفتیم. سفر خوبی بود و با توجه به اینکه مدتها بود خونه م.ش نرفته بودیم خوش گذشت. بقیه هم جمع بودن تعداد بچه ها زیاد شده و همش در حال بازی با اونا بودیم نوه چهارم هم تو راهه یه روز رو دسته جمعی رفتیم یه جایی نزدیک ولایتشون و شب هم تو یه اقامتگاه موندیم دور هم خوب بود خوش گذشت. یه ایمیلی روز اول که اونجا رسیدیم گرفتم که قاعدتاً باید ناراحت میشدم ولی نشدم در عوض کلی تو ذهنم برنامه های پلن بی رو بررسی کردم که حالا چه کارهایی باید انجام بدم. 

هفته بعد تولد آلنی و من دارم برنامه ریزی میکنم که بتونم سورپرایزش کنم هنوز قطعی نکردم چطوری البته آلنی جان اگه اینجا رو میخونی و لو رفت برنامه ام یه ندا بهم بده الکی خودم رو اذیت نکنم دیگه 

دیشب تولد دعوت بودیم تولد یه دختر هفت هشت ساله ولی اینقدر اعصابم از برخورد پدر و مادر بچه های دیگه خرد شد که نگو. من نمیدونم این تزهای روانشناسی جدید درسته یا نه ولی خودم یه سری چیزها رو قبول ندارم. قطعا بچه هرکسی برای خودش عزیزترینه حالا اگه همه پدر و مادر ها بر همین اساس فکر کنند بچه خودشون تو اولویت و نباید بهش چیزی بگن حتی نباید منطقی بهش بگن که وقتی تولد یه بچه دیگه هست نباید صد بار تو شمع فوت کنی بعد نزاری صاحب تولد خودش شمعش رو فوت کنه و هی به صاحب تولد بگی این بچه است تو بزذگتری و از یه بچه هفت ساله که کلی برای تولدش ذوق داره انتظار داشته باشی خودش و احساساتش رو نادیده بگیره که مبادا بچه تو اذیت نشه!! بعد تولد بچه خودت کاملا برعکس عمل کردی. بعد هی مامان اینمیگه که بر اساس اصول روانشناسی برخورد میکنم من! بچه ای که تولدش بود خب تولدش یه تولد معمولی بود و این اوج توان خانواده اش بود بعد همین بچه ای که تولد رو بهم زد علاوه بر روزهای تولدش که کلی تولد خفن با تم و‌‌ داره هر چند روز یه بار هم کیک براش میگیرن که شاد باشه بعد جالب کیک رو میخرن از همون اول میگن این کیک برای بازی بچه است و یعنی اون کیک رو نمیزاره کسی بخوره فقط بچه یه کوچولو میخوره بقیه می‌ره تو آشغال چون بچه میگه نباید بدیم به کسی!!! بعد آیا این بچه فردا که بزرگتر بشه فکر نمیکنه کلا دنیا حول ایشون باید بگرده. بعد پدر و مادر بچه حتی زحمت ندادن بچه رو بغل کنند بچه همون وسط گریه کرد و جیغ و داد کرد که نه کسی شمع فوت نکنه کسی کیک نبره همه اش مال من بعد مامان هم ریلکس هی به اون بچه صاحب مجلس می‌گفت صبر کن الان آروم میشه بعد من ناراحتی اون بچه ای که تولدش بود اعصابم رو خرد کرد. بعد همین مامانه داره بچه دوم میاره بعد داشت می‌گفت که آره باید تلاش کنم که بچه دوم اومد فکر نکنم بچه ام بزرگ شده و ازش انتظارات بچه بزرگ رو داشته باشم بعد میخواستم بهش بگم تو که برای بچه خودت این همه با مطالعه میری جلو آیا میدونی که الان دقیقا با همون بچه که تولدش بود همین انتظار رو داشتی ازش که درک کنه بچه تو کوچکتره و اشکال نداره هر کاری بکنه.  یا مثلاً بچه دیگه ای رو نمیزارن خاله هاش و مامان بزرگش جلوش بغل کنند حتی بچه اون یکی خاله ها رو!!! تو رو خدا اگر تلاش میکنید به بچه هاتون یاد بدید خودمحور باشن حداقل بهشون باد بدید که نمیتونن به این بهونه حق بقیه رو بخورند. خلاصه اینم از تولد که کلی اعصابم خرد شد. البته که به نظرم بچه اتفاقا بهش بگن خیلی منطقی و خوبه ولی طرز رفتار پدر و مادرش اشتباه. مثلا تو همین تولد اولش خیلی اکی بود خودش آهنگ میموند برای صاحب تولد بعد اومد یه کاری کرد بعد به جای اینکه مامان براش توضیح بده شروع کردن به خندیدن بعد بچه فکر کرد کارش درست هی تون کار رو تکرار کرد و اینطوری شد در نهایت که همه خاله ها و دایی و مامان بزرگ خودش رو مجبور کرد که پاشن برن که تولد بهم بخوره این بچه سه سال و نیمش فقط ولی میدوتست که اینطوری تولد بهم میخوره!!!

فردا عصر با مدیرعامل جلسه دارم ببینم میتونم این مشکلات رو حل کنم بالاخره یا نه. یه بار قبل عید هم با همین هدف یه جلسه باهاش هماهنگ کردم ولی یه اتفاقاتی افتاد که حس کردم شاید اون طرف مقابل متوجه اشتباهش شده و رفتم راجع به یه موضوع دیگه صحبت کردم ولی باز الان به این نتیجه رسیدم باید برم و با خود مدیرعامل مطرح کنم و اتفاقات این چند وقت رو براش تعریف کنم. همون ساعت با استادم هم جلسه داریم فعلا گفتم دیرتر میام اگه هم جلسه ام طول بکشه احتمالا کلا نرم دیگه 


آهان بزارین تا یادم نرفته یه قولی اینجا بدم تا به خاطر رودرواسی با شماهم شده انجامش بدم. به زودی باید یه ورزش جدی رو شروع کنم وزنم به شدت بالا رفته و هرکاری میکنم با تغذیه کنترل نمیشه و دیر بجنبم دیگه مارال ایکس لارج باید بشم فردا یا پس فردا میرم باشگاه نزدیک شرکت احتمالا یوگا ثبت نام میکنم. 

خب این پست رو جمعه شب نوشتم ولی خوابم برد و نشد پستش کنم الان یکشنبه صبح پست کنم تا پست بعدی رو بتونم شروع کنم 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها