سلام صبح شنبه همگی بخیر. امیدوارم که همگی آخر هفته خوبی رو گذرونده باشین و شاد و پرانرژی یه هفته دیگه رو تو ماه پایانی شلوغ سال شروع کرده باشین. 

برای ما آخر هفته پرباری بود و کلی انرژی گرفتیم. چهارشنبه شب جشن دعوت بودیم از طرف شرکت چند تا از دوستان قدیمی بودن و کلی حرف زدیم با هم مراسم هم خوب بود. بهترین قسمتش هم آخر مراسم بود که کلی از کارهای عقب افتاده رو با مدیرعامل و معاونمون هماهنگ کردم کلی هم مدیرعامل مثه همیشه تحویلم گرفت جلوی همه هر چی با مذیرعاملمون خوبم الان با معاون که میشه مدیر مستقیم چالش داریم اونم به این دلیل که با اینکه خیلی خوش برخورد و اصلا اوایل حس می‌کنی فرشته است ولی متاسفانه صداقت نداره و این اذیت کننده است ولی مدیرعاملمون از این جهت خیلی خوبه اگه چیزی رو مخالفش هم باشه فقط مخالفت می‌کنه ولی دلیل الکی نمیاره. اگه اون کتاب که معرفی کردم رو بخونید این همون اولین میثاق از چهار میثاق هست. 

شب رسیدیم خونه ساعت یازده و نیم بود یه خرده خندوانه دیدیم و دوازده و نیم اینا خوابیدیم. صبح پنج شنبه یه خرده جمع و جور کردم صبحونه خوردیم ناهار رو یه سری کارهاش رو انجام دادم و ساعت دوازده و نیم یه قرار اسکایپ داشتم که عالی بود. با یه نفری بود که تو اون شرکت اصلیه که من راجع به مدلشون کار میکنم بود و چند سالی بود اونجا داشت کار میکرد و من توضیح دادم چیا خوندم و سوالات رو پرسیدم کلی تعریف کرد که خیلی ها تا الان باهام تماس گرفتن برای این موضوعات ولی واقعا ندیده بودم کسی به اندازه شما تسلط داشته باشه و سوالات اساسی بکنه که معلوم کار کرده و تسلط داره رو موضوع یک ساعتی طول کشید و پیشنهاد داد که حتما با توجه به کاری کردم برای کار تحقیقاتی یا فرصتهای شغلی سازمانی اقدام کنم و گفت مطمینم حتما یه جای خوب اکی میشی. خلاصه اینکه کلی بهم انرژی داد. بعدش هم سریع آماده شدیم رفتیم بیرون باید یه چیزی می‌خریدم کلی هم تو ترافیک بودیم. داداشم تهران بود و قرار بود بیاد وسیله هاش رو بزاره بره بیرون ساعت سه اینا اومد و یه چایی خورد و رفت هر کاری کردم ناهار نخپرد گفتم بیرون یه چیزی خوردم. بعدش ناهار خوردیم و درس خوندیم عصر هم پاشدم کیک هویج و گردو پختم شب داداشم اومد اون شام خورده بود ما هم ناهار دیر خورده بودیم میل نداشتیم چایی با کیک خوردیم و خندوانه دیدیم. 

جمعه برای یه دوره شرکت کرده بودیم من و آلنی که صبح زود رفتیم و دوره هم عالی بود کلی بهمون خوش گذشت و کلی هم یاد گرفتیم استادش از اساتید دانشگاه لوزان بود که میاد ایران اینجا دوره میزاره و جالب اینکه از همون سال اول هر سال به عنوان بهترین استاد انتخاب شده و موضوع هم مرتبط با رشته و کارمون بود هم مرتبط با خودشناسی و این ارتباط و خیلی خوب توضیح میداد. بازی هم کردیم تازه و خیلی خوب بود پنج اینا کلاس تموم شد و شب هم قرار بود با داداشم بریم بیرون اومدیم یه خرده استراحت کردیم بعدش رفتیم دنبال داداشم و رفتیم شام و باز ساعت یازده اینا رسیدیم خونه و سریع جمع و جور کردیم و خوابیدیم. 

امروز صبح هم که اومدم شرکت و درگیر کار شدم عصر هم باید برم دانشگاه. ظهر یادم افتاد یادداشتهایی که برای دانشگاه میخواستم رو یادم رفته بیارم سریع رفتم خونه برداشتم و آوردم خیلی حال میده اصلا وسط روز بری خونه با اینکه چند دقیقه بیشتر نبودم ولی انگار کلی انرژی گرفتم. شرکتمون هر روز نیم ساعت بدون مرخصی میتونیم بیرون باشیم و من بر این اساس میتونم هر روز برم پنج دقیقه خونه باشم و برگردم فقط حیف که هر روز حس پیاده روی نیست. 

امروز کادوی روز مرد و عیدی آلنی رو سفارش دادم و خیالم راحت شد حالا هی منتظرم بسته ها برسه. برسه هم فکر کنم نتونم جلوی خودم رو بگیرم نگهش دارم تا روز موعود چون خیلی لازم داره و هی خودش میخواد بره بخره من هی دارم مدیریتش میکنم بیخیال بشه 

اگه خدا بخواد و جور بشه یه امر خیر هم در پیش داریم که بی صبرانه منتظرش هستم و اگه اکی بشه بنده یک خ.ش خواهم شد فعلا البته فکر کنم خیلی مونده تا اونجا ها چون هنوز تصمیمشون قطعی نشده ولی از طرف من همه چی اکیه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها